جدول جو
جدول جو

معنی ام صبح - جستجوی لغت در جدول جو

ام صبح
(اُمْ مِ صُ)
مکه. (المرصع)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از علم صبح
تصویر علم صبح
کنایه از روشنایی صبح
فرهنگ فارسی عمید
(صُ)
هشام گوید: او را به نام مردی از عمالیق که صبح نام داشت ارض صبح نامیده اند و آن به ناحیت یمامه است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
حارث بن عوف بن مالک بن زید بن شداد ذرعه (کذا)... نیای مالک بن انس یکی از ائمۀ اربعه بود. و رجوع به انساب سمعانی، و حارث و امام مالک بن انس و مالک بن انس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
دهی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 28 هزارگزی شمال خاوری اهواز و 12 هزارگزی خاور راه آهن واقع است. منطقۀ دشت گرمسیر مالاریائی و سکنۀ آن 180 تن است که شیعه اند و به عربی و فارسی سخن میگویند. آب آن از چاه تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی زنان قالیچه بافی است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است... زیارتگاهی بنام عباس در این آبادی وجود دارد. ساکنان از طایفۀ سرخه هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
صبیح تر. زیباروی تر:انا املح منه و اخی یوسف اصبح منی. (حدیث).
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
سایۀ کوتاه تنک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سایۀ کوتاه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَبْ بِ)
پگاه آینده. (آنندراج). پگاه آینده و آن که بامداد می رسد. (ناظم الاطباء) ، کسی که پگاه می خوابد و به خود مشغول می گردد، خورندۀ در بامداد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصبح شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ صُ)
صبحگاه. بامداد:
چند پوشاند ز گاه صبح تا هنگام شام
خاک را خورشید صورت گشتن این رنگین روا.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 24)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ صُ)
کنایه از سپیدۀ صبح است. (آنندراج) :
فیضی عجیب درین گل صبح از صبا رسید
بیرون کشیم رخت کدورت صفا رسید.
ظهوری (از آنندراج).
به دشمن شبیخون زدن عاجزی است
گل صبح بر قلب گردون زنیم.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ صُ)
مردم مجهول النسب. کوی یافت، که شب در کوی افکنند تا صباح اهل خیر از راه برگیرند
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ خُ)
دهی است به طائف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ رَ / رِ)
مرغکی است خرد که بالها و پشتش سرخ است و انگور خورد. (از المرصع). مرغ انگورخوار. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ صُبْ بی)
دهی از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر که در 73 هزارگزی شمال خاوری شادگان و یک هزارگزی خاور راه اتومبیل رو رامهرمز به خلف آباد واقع است. دشت و گرمسیر است و 100 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه جراحی. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و حشم داری و راهش در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان این آبادی از طایفۀ بنی خالد میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چِ صُ)
یعنی آن چهل صباح که در آن تخمیر طینت آدم شده. (آنندراج). آن چهل صبح که در تخمیر خمیر طینت آدم گذشت. (شرفنامۀ منیری). چهل صبحی که گل آدم تخمیر شده بود. (ناظم الاطباء). مخفف چهل صبح. و به همان معنی. (از آنندراج) :
نوروز نوشروانشهی چل صبح و شش روزش رهی
جاسوس بختش زآگهی دی علم فردا داشته.
خاقانی.
چل صبح و هشت خلد به نام محمد است
زآن عقل حا و میم برین حال دال یافت.
سلمان (از شرفنامه).
رجوع به چهل صبح شود
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ صُ)
آفتاب.
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ صَبْ بو)
زمین سنگناک سوخته.
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ رَ)
مکه. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ)
عقاب. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ ضَبْ بَ)
الاغ ماده. (یادداشت مؤلف) ، سختی و بلا. (ناظم الاطباء). بلا. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اُمْمِ طَ بَ)
سختی و بلا. (ناظم الاطباء) (آنندراج). داهیه. (اقرب الموارد) (المرصع).
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ صَبْ با)
زمین سنگناک سوخته. (منتهی الارب). زمین سنگناک. (مؤید الفضلاء) (آنندراج). زمین. (از المرصع). سنگلاخ. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ لِ)
عباسه دختر فضل و زن احمد بن حنبل. درگذشته به سال 241 هق. و از زنان محدث و نیکوکار بوده است. (از ریحانه الادب ج 6 ص 225). و رجوع به خیرات حسان ج 2 ص 176 شود، است، کرنبیه (نوعی طعام) ، مقره (حوض آب). (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ شِ)
لبوه. (المرصع). شیر ماده
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ لَ)
عقاب. (از المرصع) ، مشهورترین شهر هر مملکت و هر اقلیم. (از المرصع). کرسی نشین. پایتخت
لغت نامه دهخدا
(مِ بَ)
کاسۀ بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج). کاسۀ بزرگ که بدان صبوحی کنند. ج، مصابح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متصبح
تصویر متصبح
پگاه آینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصبح
تصویر اصبح
زیبا روی تر، صبیح تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصبح
تصویر مصبح
کاسه بزرگ جام غار جی بامداد کردن زمان بامداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم صبح
تصویر دم صبح
سپیده دم شبگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ام صبار
تصویر ام صبار
زمین سنگناک سنگستان
فرهنگ لغت هوشیار
چهل صباح که در آن کاری (ریاضت و غیره) انجام دهند، چهل صباح که در آن تخمیر طینت آدم شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرم صبح
تصویر جرم صبح
کنایه از آفتاب و روشنائی صبح و روشنی روز باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصبح
تصویر اصبح
((اَ بَ))
خوب رو، زیبارو، مویی که سفید مایل به سرخ باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصبح
تصویر مصبح
((مُ بِ))
سحرخیز، زیبارو
فرهنگ فارسی معین